Content in section 1.
شما به راحتی می توانید با عضویت در کانال های ارتباطی ما telegram تلگرام و youtube یوتوب از آموزش های رایگانی که در اختیارتان قرار می گیرد لذت ببرید
داستان در سال 1934 در آنتاکیا می گذرد. در آن زمان، آنتاکیا تحت اشغال فرانسه بود.
عزیز پایدار ( مراد ییلدریم ) مرد جوانی که از خانواده ای ثروتمندی با نام پایدار می آید. خانواده او تنها و بزرگترین فروشگاه فرش در آنتاکیا را دارند.عزیز مردی قوی، متقاعد و سرسخت است که یک فرش خوش آتیه می باشد. او با خوشحالی همراه با پدر و عمویش در فرش فروشی آنها کار می کند.
عزیز با وجود اینکه بسیاری از مردم محلی تحت اشغال فرانسه از فقر و ظلم رنج می برند، زندگی شادی دارد. او در آرزوی ازدواج با معشوقش دلروبا ( داملا سونمز ) که از 10 سالگی عاشق او بوده است. با این حال، زندگی عزیز در یک روز زیر و رو می شود.
عزیز یک ستوان فرانسوی را در حالی که سعی دارد از یک دختر جوان بی گناه در برابر حمله او محافظت کند، می کشد. پس از این فاجعه، او کاری ندارد جز اینکه همه چیز را پشت سر بگذارد و از آنتاکیا فرار کند. اگر در آنجا بماند می داند که توسط نیروهای فرانسوی کشته خواهد شد.
عزیز بدون اینکه به پشت سر نگاه کند فرار می کند و تا دو سال دیگر به زادگاهش باز نمی گردد. همه بر این باورند که او از دنیا رفته است. با این حال، ناگهان به زادگاهش باز می گردد.
وقتی عزیز پس از 2 سال تبعید به آنتاکیا برمی گردد، متوجه می شود که همه چیز به طرز چشمگیری تغییر کرده است. او متوجه می شود که پدرش فوت کرده است، خانه اش به دلیل بدهی های هنگفت خالی شده و تمام وسایلش فروخته شده است. با این حال، او نمی تواند باور کند که پدرش به دلیل بدهی خودکشی کرده است.
علاوه بر این، عزیز متوجه می شود که معشوقش دیلروبا با برادرزاده اش آدم ( گوون مورات آکپینار ) نامزد کرده و به زودی ازدواج می کند. او احساس می کند که مورد خیانت عزیزانش قرار گرفته است. عزیز هنوز دلروبا را دوست دارد و نمی تواند بفهمد که چرا دلروبا پذیرفته است با مرد دیگری ازدواج کند، حتی با وجود اینکه او قول داده است که تا زمان مرگ او صبر کند.
در همین حال، عموی عزیز گالیپ پایدار ( احمد ممتاز تایلان ) ثروتمندتر و قوی تر شده است. او تنها و بزرگترین فروشگاه فرش در آنتاکیا را دارد و قصد دارد از طریق همکاری با نیروهای فرانسوی سودآوری خود را افزایش دهد. گالیپ پایدار حتی با استفاده از قدرت انحصاری خود نرخ دستمزد بافندگان کارپر را کاهش می دهد.
بازگشت عزیز زندگی بسیاری از مردم آنتاکیا را تحت تاثیر قرار می دهد. دلروبا شروع به زیر سوال بردن ازدواج آینده خود می کند. گالیپ پایدار تمام تلاش خود را می کند تا قدرت خود را حفظ کند. مردم محلی به این باور رسیده اند که عزیز امید آنها در برابر اشغالگری فرانسوی ها خواهد بود.
داستان سریال عزیز در مورد مرد جوانی است که پس از از دست دادن همه چیز در زندگی به مردی قدرتمند تبدیل می شود که با ظلم و بی عدالتی مبارزه می کند.
آیا عزیز دلروبا را خواهد بخشید؟
آیا عزیز حقیقت مرگ پدرش را خواهد فهمید؟
آیا گالیپ پایدار همچنان مردی بی رحم خواهد بود؟
آیا عزیز با نیروهای فرانسوی همکاری خواهد کرد یا با اشغالگری فرانسه مبارزه خواهد کرد؟
او جوانی است قوی، موفق، متقاعد کننده، سرکش و سرسخت. هنگام تصمیم گیری از قلبش پیروی می کند. از کودکی عاشق دلروبا بوده است. با این حال، زمانی که او یک ستوان فرانسوی را می کشد تا از یک دختر جوان بی گناه، افنان محافظت کند، زندگیش زیر و رو می شود.
او زنی جوان و زیبایی از خانواده ای ثروتمند می آید. دلروبا در زندگی همه چیز دارد اما مستقل نیست. او از کودکی عاشق عزیز بوده و آرزوی ازدواج با او را داشته است. با این حال، خانواده او پس از فرار عزیز از آنتاکیا دچار مشکلات مالی می شوند. دلروبا کاری جز نامزدی با ادم ندارد با اینکه هنوز عزیز را دوست دارد.
او یک دختر زیبای محلی است که هرگز ظلم و بی انصافی را نمی پذیرد. او در فقر بزرگ شده است. او سرکش و سرسخت است. او فرش میبافد و مصمم است آنچه را که لیاقتش را دارد دریافت کند. پس از اینکه عزیز جان او را نجات می دهد و ستوان فرانسوی را می کشد، در همان نگاه اول عاشق او می شود. او به خود قول می دهد که هرگز مرد دیگری را به جز عزیز دوست نخواهد داشت.
او عموی عزیز است. او منطقی است و بدون در نظر گرفتن احساسات خود تصمیم می گیرد. او ظالم، قوی و عصبانی است. او خیانت را نمی بخشد. او مشتاق فرزندانش به ویژه پسرش آدم است.
آدم ( گوون مورات آکپینار ): برادرزاده عزیز است. در حالی که عزیز تبدیل به مرد قوی خانواده پایدار می شود، ادم تبدیل به یک ترسو می شود. او دلروبا را تا سر حد مرگ دوست دارد و پس از دور شدن عزیز تصمیم می گیرد با او ازدواج کند. آدم برای به دست آوردن دل دیلروبا هر کاری می کند.